امروز زوز سبزی است

عشق در رگهای هواست

باران نمیبارد ولی طوفان شعر اقاقی هاست

امروز تنهایم ولی شعرم پر از حس امید است

امروز حتی ...

امروز حتی شب هم گمانم آفتابی است

اینجا هوا سبز است پر از حس بارانی شدن

باران نمیبارد ولی حال و هوای بارانی است

امروز دستان اقاقی ها گرم است مثل روزهای بارانی

من منتظر میمانم تا باران ببارد

من زیر باران حس میکنم اطلسی شاد است

باران نمیبارد ولی شعرم که بارانی است

بوی خدا اینجاست دستانم ،خداخالی  است

بوی خدا اینجاست کنار اطلسی ها

باران ،عشق اینجاست خدا اینجاست من جانمازم ابرهاست

باران ببار اینجا خدا با ماست.....

شب شعر من زیر باران خدا رقصید

انگار شب نورانی است

ستاره می رقصد

و سحر بی تاب است

باران می بارد

و اقاقی سرشار است از حس طراوت

بوی باران همه جا پیچیده

بوی خاک

و من اینجا منتظرم تا برسی

همه جا سبز شده

زنگ لحظه به صدا می آید

و فقط اینجا تا حس بارانی شدن چند قدم مانده

همه جا رنگ سکوت

کاش  اینجا بودی

 زیر حس بارانی من

باران..............

من اینجا می مانم تا بیایی...........

 ای کاش آسمان بودم...

یا یک پرنده در آسمان تو،

کاش باران می شدم

یا همچون اقاقی های باران خورده،

ای کاش شقایق بودم زیر این آسمان پرستاره ...

یا کویر بودم  با  شب های پر ستاره ...

آرام و پاک مثل یک بوسه ...زیر باران

مثل یک قطره اشک...

کاش می دانستی همه دلهره هایم را ...

زیر باران اشک هایم را

کاش می دانستی که اقاقی رفته

بوی باران بازهم همه جا را پر کرد...............